اولین بار که در یک مصاحبه شغلی شرکت کردم، دوستم هم همراهم بود. مجید.
هر دو دانشجو بودیم و عاشق برنامه نویسی. قصد داشتیم به صورت حرفه ای وارد بازار کار برنامه نویسی شویم.
یک بار در یک روزنامه محلی آگهی استخدام برنامه نویس به چشممان خورد. یک شرکت نرم افزاری بود که یک نفر برنامه نویس نیاز داشت. آدرس را نوشتیم و فردایش با همدیگر برای مصاحبه به آن شرکت رفتیم.
مصاحبه را مدیر آن شرکت انجام می داد. با اینکه قرار بود فقط یک نفر را جذب کند، از ما دو نفر همزمان مصاحبه گرفت. شاید به این دلیل بود که حس رقابت بین مان نبود و وانمود می کردیم که مهم نیست کداممان قبول شود. هرچند در حین مصاحبه این فضا تغییر کرد. مجید خیلی خوب توجه مصاحبه کننده را جلب کرده بود. و راستش کمی حسادتم تحریک شد. مجید آنچنان به خوبی از پروژه های موفقش حرف میزد که مصاحبه کننده فقط به مجید توجه می کرد. همه سوالات را هم از او می پرسید و من عملاً از دور مصاحبه حذف شده بودم.
حق اعتراض هم نداشتم. درواقع ملاحظات رفاقت اجازه نمی داد که چیزی بگویم. مصاحبه تمام شد. و نیازی به گفتن نیست که مدیر شرکت مجید را انتخاب کرده بود. سر و زبان و جذابیت مجید کار خودش را کرد.
مجید خوش تیپ تر از من بود و در برقراری ارتباط هم قوی تر.
حتی قبل از ورود به اتاق مصاحبه، هم حسابی توجه منشی را به خود جلب کرده بود.
آن روز برای من با احساس ناکامی سپری شد. البته فقط آن روز که نبود. موقعیت های مشابه زیادی را تجربه کرده بودم.
مثلاً بارها پیش آمده بود که با یکی از دوستان به جلسه ای می رفتیم. اغلب برای گرفتن پروژه. چند روز بعد فردی که به ملاقاتش می رفتیم حتی قیافه مرا هم یادش نبود. اما دوستم را به اسم صدا می زد.
و این مرا آزار می داد. که چرا من نمی توانم توجه افراد را به خوبی جلب کنم؟ چرا مجید در یک دقیقه اول ارتباط، با فرد مقابل صمیمی می شد ولی من دیده نمی شدم؟
(البته هیچ وقت این را به روی خودم نیاوردم. خود مجید هم اگر این نوشته را بخواند، احتمالاً باور نکند!)
خلاصه این سوال همیشه همراهم بود: تکلیف من و امثال من که نمی توانیم خوب ارتباط برقرار کنیم چه می شود؟
سالها بعد به جواب رسیدم.
مشکل من برقراری ارتباط نبود. من دوستان زیادی داشتم که به خوبی با هم رفتار می کردیم. و هرجا که به عنوان همکار یا همکلاسی برای مدتی با افراد معاشرت می کردم، اغلب رابطه ای خوب را شکل می دادیم.
حتی در بعضی موارد، اگر مجید در روابط با دوستان همخوابگاهی به مشکل برمی خورد از من کمک می خواست.
پس مشکل کجا بود؟
مشکل من به صورت دقیق این بود: توانایی برقراری ارتباط موثر در دفعه اول را نداشتم.
و مشکل بزرگتر این بود که خودم این را نمی دانستم. اگر می دانستم خودم را با مجید مقایسه نمی کردم. اگر می دانستم برای آن مصاحبه ها و ملاقات ها و جلسات استراتژی دیگری استفاده می کردم (کمی جلوتر می گویم).
امروز می فهمم که نقطه قوت من در ارتباطات عمیق و طولانی مدت است، نه در ارتباطات کوتاه مدت.
من برای شرایطی مناسبم که با مخاطبم چندین بار ارتباط بگیرم.
اجازه دهید مثال بزنم.
در زمان دانشجویی، من برای مدت ۶ ماه، پشتیبان یک شرکت اینترنتی در شیراز بودم. این شرکت بیشترین تعداد مشترک ADSL را در شیراز داشت. حجم کاری اش زیاد بود. گاهی از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ شب بیرون بودم. یا در مراکز مخابراتی بودم، و یا در شرکت ها و خانه های مردم برای رفع مشکل اینترنت شان. در غیر این حالت ها، مشغول راهنمایی تلفنی مشترکین بودم.
بسیاری از مشترکین را با اسم و آدرس می شناختم. چون گاهی برای رفع یک ایراد، نیاز بود چندین بار با آنها تماس بگیرم یا به خانه یا محل کار آنها بروم. همین موضوع باعث شد رابطه ای دوستانه با مشترکین داشته باشم. مشکلات آنها را در هر ساعتی از اوقات بیداری پیگیری می کردم، و آنها هم حس خوبی نسبت به من پیدا می کردند. حتی اگر اینترنت شان برای چند روز قطع می ماند. بارها مشتریانی با دفتر شرکت تماس گرفته بودند و از من تعریف و تمجید و تشکر می کردند.
این دو موقعیت را کنار هم تصور کنید:
فراموش کردن نام و چهره و هر اثری از تو در یک برخورد (ماجرای مصاحبه) در کنار تماس با شرکت و تعریف و تشکر از تو (مثال پشتیبانی اینترنت).
چه چیزی باعث شد در موقعیت اول آنقدر ضعیف ظاهر شوم و در موقعیت دوم آنقدر درخشان؟
نقطه قوت.
عیب من در جایی است که نیاز باشد فقط یک بار کسی را ببنیم. اما در رابطه های طولانی مدت، مزیت من خودش را نشان می دهد: «اعتماد»
نقطه قوت من اعتمادسازی است. و این با یک بار برخورد نمی توانست شکل بگیرد.
استراتژی درست چیست؟
ممکن است برای شما هم پیش بیاید که نقطه ضعفی در کار و زندگی دارید که مثل من شما را اذیت کند.
به نظرم دو راه برای برخورد با این نوع مسائل وجود دارد:
۱) تقویت نقطه ضعف
۲) دور زدن نقطه ضعف
استراتژی تقویت نقطه ضعف
اولین راه حلی که به ذهن می رسد این است که باید نقطه ضعف مان را تقویت کنیم. نتیجه این استراتژی در مثال من، این است که مهارت های ارتباطی خود را قوی کنم. مثلاً از کتاب ها و کلاسهای زبان بدن و فن بیان و روشهای تاثیرگذاری روی دیگران کمک بگیرم.
راستش نظری درباره این استراتژی ندارم. چون امتحانش نکردم. اما با خواندن دو کتاب معتبر و چند مقاله در این حوزه، متوجه شدم که نظر نویسندگان این است که تلاش برای تقویت نقطه ضعف استراتژی مناسبی نیست. زیرا انرژی زیادی از شما می گیرد و در مقابل نتیجه ای کمتر از توقع نصیب مان می کند.
معرفی منابع پیشنهادی برای مطالعه:
کتاب: ۵ نقطه قوت برتر خود را بشناسید (استعدادیاب کلیفتون) آدینه بوک | فیدیبو
یک مثال جالبی را که اخیراً از جناب محمدرضا شعبانعلی (معلم و نویسنده ارزشمند دوران ما) یاد گرفتم برایتان نقل می کنم.
دانش آموزی را در نظر بگیرید که در درس ادبیات نمره اش ۱۸ است و در درس ریاضی ۱۰٫ اگر شما به جای پدر و مادر این دانش آموز باشید با دیدن این وضعیت چه می کنید؟
اولین تصمیمی که بیشتر ما در این موقعیت می گیریم این است که به فکر تقویت درس ریاضی باشیم. و از این به بعد تمام تلاش مان این خواهد بود که نمره ریاضی او را به نمره ادبیات برسانیم. غافل از اینکه توانایی این دانش آموز در ریاضی نیست و با برای افزایش این نمره، فشار زیادی باید به او تحمیل کنیم. استراتژی درست از نگاه کارشناسان برعکس این است. یعنی تقویت درس ادبیات!
پس اولین استراتژی پیش رو، تقویت نقطه ضعف است که با توجه به نکات بالا خودتان باید تصمیم بگیرید که این کار برای شما مناسب است یا خیر.
استراتژی دور زدن نقطه ضعف
در مواقعی ما ناچاریم در موقعیتی قرار بگیریم که نقطه ضعف ما هم آنجا حاضر است. مثلاً من در آن ایام دانشجویی نیاز به شغل داشتم. روال عادی پیدا کردن شغل هم این است که به آگهی های استخدامی مراجعه کنیم و بعد شرکت در جلسه مصاحبه.
بنابراین ناچار بودم از اینکه در یک جلسه کوتاه خودم را عرضه کنم. یعنی قرار گرفتن در همان فضایی که نقطه ضعف من بود.
برای دور زدن این مشکل، باید کاری می کردم تعداد دفعات تماس من با مصاحبه کننده بیشتر از یک بار شود. مثلاً یک راه این است که قبل از مصاحبه هر طور شده او را ملاقات کنم و خودم را به او معرفی کنم. به طور مثال، به بهانه هایی مثل تحقیق درباره محیط شرکت و آشنایی با کارهای خوب آنها.
اگر امکان ملاقات نباشد، ایمیل زدن هم می تواند مفید باشد.
به هر حال باید روشی پیدا کنیم که آن موقعیت منفی رخ ندهد.
اگر برگردم به آن روزها، سعی می کنم در موقعیت هایی کار و رقابت کنم که نیاز به برقراری رابطه بلندمدت و جلب اعتمادباشد. چند مثال از این موقعیت ها:
بازاریابی و فروش: مذاکرات و جلسات چند مرحله ای با مشتریان (جلسات فروش و پرزنت یک جلسه ای برای امثال من سم است)
خواستگاری: نشان دادن خود به خانواده دختر قبل از خواستگاری رسمی (خوشبختانه برای من که ازدواج فامیلی داشتم این مشکل پیش نیامد)
کارگاه آموزشی: باید یا جلسه معارفه داشته باشم، یا وبینار برگزار کنم تا قبل از شروع دوره با من آشنا شوند.
نتیجه گیری
با شناخت نقاط قوت و ضعف خود، بهتر می توانیم در زندگی، کسب و کار و جامعه خودمان را نشان دهیم.
مثالها و قصه هایی که نقل کردم، برای روشن شدن موضوع بود. آنها برای را به شرایط خود تطبیق دهید. ببینید در شرایط مشابه چه استراتژی برای شما مناسب تر است.
برای پیدا کردن این نقاط، به نشانه ها و اتفاقات روزمره دقت کنید. آنها راهنمای خوبی هستند.
آیا شما هم تجربه ای مشابه دارید که برای من و سایر خوانندگان نقل کنید؟
لطفاً در قسمت نظرات در پایین همین پست بنویسید.


13 دیدگاه
سید مجید قدوسی
سلام، نوذر عزیز،
چه مطلب جالبی، اتفاقا من هم این ایراد رو در خودم میبینم ، چرا که در اولین جلسه دیدار با هر کسی چنان همه مجذوب من میشن که حتی حاضر هستن سرمایه گذاری چند ملیونی یا قرارداد سنگین ببندند ولی متاسفانه در ارتباط بلند مدت این علاقه و شدت اولیه از بین میره،
من هم همیشه به این قابذیت تو که همه شرکت ها و حتی تمام دوستان دانشگاه بعد از چندین سال با تو در ارتباط هستن و خیلی عالی تونستی دوام رابطه رو حفظ کنی غبطه میخوردم.
راه کار برای منم بده
متنت عالی بود. ممنون از راهنماییات
نوذر صیفوری
سلام مجید جان.
خوشحالم که خودت هم اومدی.
داشتم برای خوانندگان فارسی بیز غیبتت رو میکردم. البته بیشترش تعریف بود 🙂
کارم رو سخت کردی چون من بعد از سالها فهمیدم مشکلم چی بود. ولی تمام سعیم رو می کنم که بگردم و راه حلی برای «حفظ روابط در بلند مدت» پیدا کنم.
تا اون موقع، از بقیه دوستان می خوام کمک کنن. از تجربیات خودشون بگن و راه حلی هم اگه داشتند که چه بهتر.
هادی
سلام
میخواستم بپرسم این مطلب رو ترجمه کردید یا صرفا بر اساس و تجربه و فاکتورهای دیگه احساس کردید یک داستان این سبکی رو ایجاد کنید تا یک مسئله ایجاد کنید و بررسی کنید
جالب بود
کاش یکم روی این مسئله بیشتر کار کنید
نوذر صیفوری
سلام دوست عزیز
این ماجرا واقعاً برای من اتفاق افتاده و بعدها متوجه اشتباهم. خواستم نتیجه را با شما هم در میان بگذارم.
البته به خاطر علاقه ای که به شناخت نقاط قوت و ضعف خودم داشتم، مطالعاتی هم داشتم که در متن به منابع آنها اشاره کردم
امیدوارم براتون مفید بوده.
آخر حرفتون گفتید کاش یکم روی این مسئله بیشتر کار کنید. درست متوجه نشدم. آیا منظورتون روی موضوع نقاط قوت و ضع است، یا استفاده از داستان های واقعی در پستها.
ممنونم میشم بیشتر توضیح بدید 🙂
هادی
سلام
داستان از این قراره که این مسئله برای خیلی ها اتفاق میفته
البته در مورد شما این طوری نمود پیدا کرده که دو نفر آدم هم تراز با ارائه مختلف دو نتیجه متفاوت گرفتن
در حالی که بسیار وجود داره مسائلی به شدت بدتر که انسان هایی با دانش عالی ولی عدم داشتن توانایی ارائه و یا اینکه اصلا توانایی درک نحوه ارائه رو ندارن و این وسط اون چیزی حقشونه رو بهش دست پیدا نمیکنند
اگه بشه طوری مسائل باز بشه که بتونه به دیگران کمک کنه که پله نشن برای پیشرفت یک عده سود جو و یا مسائل شبیه این و هر کس بتونه به اون چیزی که لیاقتشه برسه
نوذر صیفوری
از پیشنهادتون ممنونم آقا هادی
فکر می کنم مشکلی که گفتید، شبیه مشکل من در داستان بالا بود. آنجا هم من از نظر خودم شایسته بودم اما نمی تونستم خودم را در یک جلسه و یک نوبت نشون بدم.
قدم اول برای حل مشکل، «شناخت مشکل» است. کاری که پزشک ها، روانپزشک ها و مشاوران انجام می دهند.
من بعد از چند سال تونستم به این شناخت برسم.
اما راه کوتاه تری هم وجود داره: «مراجعه به یک فرد متخصص». اگر به آن روزها برگردم سعی می کنم به جای حرص خوردن از آن نقطه ضعف، آن را با یک مشاور یا یک دوست باتجربه در میان می گذاشتم. یا دست کم کتابهای شناخت نقطه قوت و ضعف را زودتر مطالعه می کردم.
احسان
“نشان دادن خود به خانواده دختر” از استراتژیهای قدیمیه:)
نوذر صیفوری
دقیقاً آقا احسان. ظاهراً تجربه هم کردید 🙂
مهتاب
یکی از چیزهایی که تو زندگی هر فردی لازمه که انجام بشه شناخت همین نقاط قوت و ضعف هستش
محمدرضا ملتفت
این مطلب واسه این عنوان خیلی کمه!
نوذر صیفوری
سلام آقای ملتفت
سعی کردم در این مطلب، تجربه و روش شخصی ام رو برای شناخت نقاط قوت و ضعفم بیان کنم
خوشحال میشم اگر شما هم نظرتون رو بفرمایید تا ما و سایر دوستان استفاده کنیم.
حسین
واقعا خوب بود
لطفا بیشتر دست به قلمشید
نوذر صیفوری
سلام آقا حسین
خوشحالم که خوشتون اومد. سعی می کنم بیشتر بنویسم 🙂